هوملند؛ راه رفتن روی لبه تیغ
- شناسه خبر: 259
- تاریخ و زمان ارسال: 24 شهریور 1400 ساعت 06:48
- بازدید : 378 بازدید
- نویسنده: مدیر سایت
«هوملند» الکس گانزا و هاوارد گوردون برخلاف روال مرسوم که قصه شخصیت مردانه می خواهد اما در اینجا با محوریت یک زن ؛ کری متیسون پیش می رود، نقشی که در جایی نباید عاشق شود و دل بدهد اما عاشق می شود،نقشی که باید جایی مادر باشد اما نمی تواند،این هوشمندی در انتخاب کارکتر زن به عنوان نقش کلیدی در پیش برد داستان، خودش یک ریسک برای جدال برای وطن است، هر چند که در مقاطعی دچار سکته های بسیار می شود اما این سکته ها و خلاهای مهم در اجرا را با چند قسمت بعدی یا حتی فصل بعدی جبران می کند و آزمون و خطا را به چند فصل محدود می کند تا قدم هایش را بلندتر کند و رویاهایش را هم گسترده تر کند و با این رویاها بتواند وجه های مختلف از شخصیت های اصلی اش را نمایان کند.
در روند قصه گویی و انداختن گره های سخت و بازگشایی آنها در طول فیلمنامه تلاش شده تا خساستی به خرج ندهد و بسیار محکم و بدون دست به عصا جلو برود، از این گذشته بازگشایی هر گره مهم از قصه را با گره تازه تر بازگشایی می کند و زنجیره داستان و رویا پردازی و ماجراجویی تا بالاترین حدش پیش می رود، اگر در فصلی فقط سوقصد به جان رییس جمهور را بزرگ می کند، در فصل بعدی رسمن او را از بین می برد و در این میان هیچ گونه ترس از دل به دریا زدن ندارد و آنچه که مهم است، روند میهن پرستی آدمهایش است که می خواهد همچنان قهرمان بمانند، هر چند که ماجراجویی آنها را بارها به چالش های جدی کشانده است.
«هوملند» نمونه ای است بی بدیل در پایان دادن به شخصیت هایی که در طول پروژه با خود همراه کرده است و اگر شخصیتی هرچند فرعی را معرفی می کند اما در فصل های بعدی به آنها بهای بیشتری می دهد و جدی تر وارد ماجرا می کند به طوری که در نقش یک ضدقهرمان خوب وارد داستان می شوند و یک فصل را در خلق موقعیت و داستان به خوبی پیش می برند.
شاید جدی ترین پروژه در نقد خود سیاست های آمریکا در جنگ هایی که آغاز کرده است و تحرکاتی که در مناطق مختلف داشته است را به صریح ترین شکل ممکن در هوملند شاهد باشیم اما نمایش تصویر مظلومیت داشتن کشوری که قدرت دنیا است در این مجموعه در جاهایی تبدیل به شوخی می شود که حتی ریاست جمهوری اش هم در بزنگاه های مختلف تحت سیطره مشاورین غلط است، البته سیطره دیگ چینی روی جرج بوش در آغاز جنگ عراق، نمونه ای است بر همین ادعا که مشاورین در شکل تصمیم های ریاست جمهوری آمریکا بسیار موثر است.
سریال هرچه که در فیلمنامه نویسی پیچ و خم درستی دارد اما در اجرا گاهی دچار یک شلختگی اساسی است، این شلختگی را در ترسیم جنگ ها و نمایش مناسبات دشمن مانند حسام حقانی و نیروهای ایرانی بسیار با لکنت پیش می رود به طوری که نمایش مناسبات آنها نیازمند یک اجرای دقیق تری مانند وضعیت شورای امنیت ملی و سی آی ای خود آمریکا بود.
وداع با سریال چنین درگیرکننده و مهیج از ابتدا مشخص بود که سخت است اما نمی توان از آن گفت اما بازی کلر دینز در نقش کری متیسون را نادیده گرفت، بازیگری که در مواجهه ابتدایی با وی و بررسی فیزیکی اش، نمی توان او را با یک ستاره استاندارد سینما و تلویزیون مقایسه کرد اما این ها دلیل نمی شود که نتواند با مخاطبش ارتباط برقرار کند به طوری که از جایی به بعد مخاطب خود را جای کری می بیند، این نقش با توجه به پیشینه بیماری که کری دارد به مراتب اجرای سخت تری را دارد و از سوی دیگر حفظ راکورد بازی در طول 8 سال تولید هم افزون بر هر سختی است که کلر دینز را به شدت درگیر نقش کرده است.
مندی پتینکین در نقش ساول برنسون، نمونه ای است تماما کارشده با همه اجزای بدن و میمیک برای خلق یک گود من در حساس ترین پست هایی که دارد، راه رفتن،ادای دیالوگ،لب ها و حرکات دست در حین راه رفتن و شیوه پوشش لباسی اش و…. همه از اجزا تشکیل دهنده این کارکتر مهم سریال است.
همیشه رسم بر این است که پایان چنین سریالی چگونه باشد که خاطرات این سالهای تولید و پخش یهو روی هوا نرود و همچنان حال خوب با بینندگان سریال باشد، پایان هوملند و نمایش چگونگی باز بودن یک مسیر همیشه در جریان و آن هم حفظ اصول میهن پرستی در هر لباسی، زیباترین پایانی بود که می شد برای هوملند و طرفدارانش باشد.