روایت یک مرگ از پیش تعیین شده / از قیطریه تا اورنج کانتی
- شناسه خبر: 134
- تاریخ و زمان ارسال: 4 شهریور 1400 ساعت 08:07
- بازدید : 258 بازدید
- نویسنده: مدیر سایت

به گزارش سینماناب،غزاله صدر این کتاب را چنین معرفی کرده است: «از قیطریه تا اورنج کانتی: وقایع نگاری یک مرگ از پیش تعیین شده” عنوان آخرین کتاب پدرم است که به زودی به چاپ میرسد. این کتاب را پدر نوشت تا برایتان بگوید از زندگی، بیماری، مبارزه و مرگ».
غزاله همچنین متنای نوشته با عنوانِ “بابا و اینستاگرام” که میخوانید:
«بابا و اینستگرام
.
سالها از خیلی ها میشنید که باید وارد دنیای مجازی شود و عضو شبکه های اجتماعی باشد. همیشه درگیری و نبود وقت و به قول خودش “نادانی” را بهانه میکرد و میگفت این چیزها مال جوانترهاست. آنچه او را وادار به ورود به اینستگرام کرد مهاجرت به آمریکا بود. گویا احساس کرد تنها راه ادامه ارتباط با مخاطبان و دوستدارانش همین است
.
صفحه را روزهای اول به دست دوستش سپرد. عکسها و متنها را برای او میفرستاد تا برایش پست کند. میگفت من خرابکاری میکنم و نمیتوانم. بعد من وارد جریان شدم و پست کردن را به من سپرد. چند هفته بیشتر طول نکشید که یخش باز شد و ترسش ریخت و از من خواست به خودش یاد بدهم. همانطور که مطمئن بودم خیلی سریع زیر و بم همه چیز را یاد گرفت
.
اینستگرام برای بابا تفریح نبود و آن را با جدیت جلو میبرد. ساعتها یا روزها برای پستهایش و نوشتن متنهایش وقت میگذاشت و در جستجوی سوژه و عکس مناسب اینترنت و آرشیو خودش را زیر و رو میکرد. پستهای فوتبالی راحتتر بودند چون با وقایع پیش میرفت و موضوع همیشه مشخص بود باید چه باشد. پست های متفرقه اما وقتش را حسابی میگرفت
.
عکسی که میبینید تصویری بود آشنا وقتی هر روز از سر کار به خانه می آمدم. وارد که میشدم معمولا بابا پشت میز بود، کلاه به سر و عینک به چشم، در حال تایپ کردن یا جستجو در اینترنت. با دیدن من لبخند میزد و بلند میشد، دستهایش را که تپلی شده بودند مشت میکرد تا من هم مشتم را به مشتش بزنم و سلام کنم
.
اینستگرام برای بابا مهم بود و میگفت باید مطالبش مفید باشد و چیزی به مخاطب اضافه کند. تا جایی که میتوانست به کامنتها جواب میداد، یکی یکی، با حوصله. به قول خودش پُز هم میداد و میگفت طرفداران من همه واقعی هستند چون کامنت میگزارند و پستهایم الکی لایک نمیخورد. وقتهایی که پست میگذاشت و چند ثانیه بعد هزاران لایک را میدید ذوق میکرد و به من نشان میداد. خودش را اما همیشه دست کم میگرفت و توقع نداشت تعداد فالوورهایش خیلی بالا برود. همیشه با همان رقمی که میدید خوشحال بود و میگفت همین کافیست
.
صفحه پدر با حضور شما که دنبالش میکردید معنا پیدا کرد. شما بودید که با لایکها و کامنتها تشویقش کردید و به او امید دادید، و انگیزه ای شدید برای هر روز بیدار شدنش از خواب. در سالهایی که بابا بیش از هرچیز امید و انگیزه لازم داشت شما بودید تا به خاطرتان چیزی بنویسد و هیجان زده شود. خوشحالم که بابا در طول بیماری اینستگرام و شما را داشت تا دل مشغولی داشته باشد و حداقل برای دقایقی بیماری را از یاد ببرد. مرسی که بودید. مرسی که هستید».